بخوان و پاک کن و اسم خویش را بنویس/به دفتر غزلم هر چه نقطه چین دارم/محمد علی بهمنی

ساخت وبلاگ
روزگار عجیبی است نازنین...

حرف هایم تکرار فکر هایم که نه

تکرار بی فکری هایم است...

روزگاری زیاد فکر میکردم...

حالا زیاد بی فکری...

قبل تر ها گاهی از شدت فکر حس میکردم سرم در حال انفجار است...

حالا از شدت بی فکری حس میکنم سر مچاله میشود...

مغزم خالی است...

از هر فکر بد و خوبی

وچه خوب که خالی است...

فکرهایم درد ندارند دیگر...

از یک طرف مغز وارد می شوند و از طرف دیگر خارج... بی هیچ تاثیری... بی هیچ دردی...

تاثیر طراحی است شاید...

تاثیر هنر...

فکر که می آید دست به قلم می شوم و می کشم و میکشم تا خودش بی خیال مغزم شود و برود...

شعر آدم را به زیادی تفکر وامیدارد و طراحی به رد شدن راحت فکر از مغز کمک می کند

این دوشاید متضاد باشند شاید مکمل...نمیدانم

هرچه هست این روز ها بی فکری را بیشتر از فکر کردن دوست دارم

 طراحی را بیشتر ازشعر

 

 

 

 

 

 

بیابان هم که باشی   "حسین" آبادت می کند...

درست مثل

 

کربلا

 

 

 

 

یک غزل جدید ... نقد کنین لطفا ممنون:

 

تو یک تکه ابر قدم خورده ای

تو شومی ِ دردی رقم خورده ای

تو یک فیل را صاف بلعیده ای

تو سیری ِ یک مار غم خورده ای*

تو کُشتی در این سرزمین عشق را

تو تقدیر یک باغ سم خورده ای

پشیمان شدم عاشقت بوده ام

تو عبرت شدی بر سرم خورده ای

 

*اشاره داره به داستان شازده کوچولو

 ................................................................................................

 

تمومش کن ته این جاده بسته

تهش ماییم که قلبامون شکسته

....

نترس از این که حرفام دلنشین نیست

تموم سهم ما از عشق این نیست...

ما عشق اول هم بودیم اما

همیشه عشق اول بهترین نیست (آهنگ قدیمی خواجه امیری)

آغاز فروپاشی...
ما را در سایت آغاز فروپاشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsargashte-m6 بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 9:54