یه عالمه حرف پراکنده توی مغزم رژه میره که دلم میخواد اینجا بنویسمشون اما نمیشه
دو سه روزه که کارم همش خوابیدن بوده
خوابیدن و خوابیدن بیشتر
میدونم این خوابیدن خستگی نبود و خوابیدن هضم کردن وقایع بود
خوابیدنی که به خاطر افسردگی میاد و نه این که هیچ کاری نداشته باشی
یه عالمه کار انجام نداده هست ولی فقط میخوابی و توان و اشتیاق انجام هیچ کاری رو نداری
سه روز رو دقیقا به همین شیوه گذروندم
شاید باورتون نشه حتی وقتی دراز کشیده بودم و با خودم می گفتم بذار به جای خواب یه دونه فیلم ببینم بازم نمی تونستم
پس فقط برمیگشتم به ادامه ی خوابم:))
خلاصه که یه عالمه حرف توی سرم وول میخوره و دلم می خواد بنویسمشون
اما صرفا فقط حسش نیست و انرژی کافی برای انجامش رو ندارم
بعدا
هر وقت حالم بهتر بود میام و یه عالمه مینویسم
آغاز فروپاشی...برچسب : نویسنده : fsargashte-m6 بازدید : 50