چه کنم با دل تنها؟!...

ساخت وبلاگ

آدما هر چقدر هم آماده ی فرار باشن در نهایت یهو میبینن به یه جا رسیدن و رخت و لباس دلشونو پهن کردن و قبل ازین که بفهمن همونجا ماوا گرفتن

حالا مگه آدمی که یه بار به ساحل آرامش رسیده و آروم بودن و خوشحال بودن رو تجربه کرده دوباره می تونه ازش دل بکنه؟

دوباره میتونه رخت و لباسشو جمع کنه و هی ازین گوشه به اون گوشه از این دل به اون دل فرار کنه؟

اگه هم بتونه مگه دلش دیگه اون دل قبلی میشه؟

دلی که آرامش و ماوا گرفتن و یه بار تجربه کرده مگه میتونه دلتنگ نشه؟ مگه میتونه تا ابد دوباره فراری بمونه؟

مگه میتونه اون شیرینی ملس یه گوشه آروم گرفتن و اون حس داشتن یه نفر و مال یه نفر بودن رو فراموش کنه؟

پ.ن:

من هزار بار

هزار تا جای مختلف نوشتم که بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود

ولی کسی رو ندارم که بغلم کنه که دنیام کوچیک و غمگین نشه

2

دلم میخواد از این جا و این آدما فرار کنم

ولی می دونم که خیلی دوسشون دارم و خیلی قراره دلتنگشون بشم

واسه همین ناراحتم که نمی تونم از الان بودن کنارشون لذت ببرم و دوس دارم هر چه زودتر و دورتر که می تونم فرار کنم:))

و عذاب وجدان دارم بابت داشتن این حس

3

خونه یعنی جایی که می دونی هر جا باشی و هر اتفاقی هم که برات بیوفته اونجا رو داری که بهش برگردی:))

آغاز فروپاشی...
ما را در سایت آغاز فروپاشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsargashte-m6 بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 3:22