آدما هر چقدر هم آماده ی فرار باشن در نهایت یهو میبینن به یه جا رسیدن و رخت و لباس دلشونو پهن کردن و قبل ازین که بفهمن همونجا ماوا گرفتن
حالا مگه آدمی که یه بار به ساحل آرامش رسیده و آروم بودن و خوشحال بودن رو تجربه کرده دوباره می تونه ازش دل بکنه؟
دوباره میتونه رخت و لباسشو جمع کنه و هی ازین گوشه به اون گوشه از این دل به اون دل فرار کنه؟
اگه هم بتونه مگه دلش دیگه اون دل قبلی میشه؟
دلی که آرامش و ماوا گرفتن و یه بار تجربه کرده مگه میتونه دلتنگ نشه؟ مگه میتونه تا ابد دوباره فراری بمونه؟
مگه میتونه اون شیرینی ملس یه گوشه آروم گرفتن و اون حس داشتن یه نفر و مال یه نفر بودن رو فراموش کنه؟
پ.ن:
من هزار بار
هزار تا جای مختلف نوشتم که بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود
ولی کسی رو ندارم که بغلم کنه که دنیام کوچیک و غمگین نشه
2
دلم میخواد از این جا و این آدما فرار کنم
ولی می دونم که خیلی دوسشون دارم و خیلی قراره دلتنگشون بشم
واسه همین ناراحتم که نمی تونم از الان بودن کنارشون لذت ببرم و دوس دارم هر چه زودتر و دورتر که می تونم فرار کنم:))
و عذاب وجدان دارم بابت داشتن این حس
3
خونه یعنی جایی که می دونی هر جا باشی و هر اتفاقی هم که برات بیوفته اونجا رو داری که بهش برگردی:))
آغاز فروپاشی...برچسب : نویسنده : fsargashte-m6 بازدید : 55